كوچيك بودم كسي اومدوگفت
دوسداري عاشق بشي
گفتم عشق را برايم معني نيست
خنديد ورفت.
بزرگ شدم اون مرد را ديدم
پرسيدم عشق را برايت معني كنم.
گفت من انروز معني عشق را ميدانستم
گريه كردم وگفتم اگه ميدانستي
ان روز به جاي خنده مثل من حالا مي گريستي
اسپير ها را روشن كنيد