loading...
عشق

دو تا عاشق بازدید : 53 دوشنبه 09 آبان 1390 نظرات (0)

به يادت باده مينوشم
                                    كه با دردت هم اغوشم
به يك جرعه
              به صد جرعه
                                   نشد دردت فراموشم
بگداي مهربان ساقي
                                 به ان نا مهربان يارم
به حق حرمت مستي
                               بيا امشب به ديدارم

                                به نام انكه اشك را افريد تا سرزمين وداع اتش نگيرد 
                                  ياران اين زمانه*** مثل گل بهارن
                                  از دور جلوه دارن***اما وفا ندارن

 

در جزيره اي زيبا تمام حواس زندگي مي كردند
شادي غم غرور وعشق و...
روزي خبر رسيد كه به زودي جزيره به زير اب خواهد رفت.
همه ساكنين جزيره قايق هايشان را اماده وجزيره را ترك كردند
اما عشق مي خواست تا اخرين لحظه بماند
چون او عاشق جزيره بود.
وقتي جزيره به زير اب فرو ميرفت
عشق از ثروت كه با قايق با شكوهي جزيره را ترك مي كرد
كمك خواست وگفت:
ايا مي توانم با تو همسفر بشم
ثروت گفت:
نه من مقدار زيادي طلا ونقره داخل قايق دارم وديگر جايي براي تو وجود ندارد.
پس عشق از غرور كه با يك كرجه ريبا راهي مكان امني بود كمك خواست .
غرور گفت:
نه نمي توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت كثيف شده وقايق زيباي من را
كثيف خواهي كرد.
غم در نزديكي عشق بود پس عشق به او گفت اجازه بده تا من با تو بيايم.
غم باصداي حزن الود گفت اه عشق من خيلي ناراحتم احتياج دارم تا تنها باشم.
عشق اين بارسراغ شادي رفت واو را صدا زد اما او انقدر
غرق شادي بود كه صداي او را نشنيد.
اب هر لحظه بالا وبالا تر مي يامد وعشق ديگر نااميد شده بود كه ناگهان
صداي سالخورده گفت بيا عشق تو را خواهم برد.
عشق انقدر خوشحال شده بود كه حتي فراموش كرد نام پير مرد را بپرسد
وسريع خود را داخل قايق انداخت وجزيره را ترك كرد.
وقتي به خشكي رسيدند پير مرد به راه خود رفت وعشق
تازه متوجه شد كسي كه جانش را نجات داده بود چقدر برگردنش حق دارد.
عشق نزد علم رفت كه مشقول حل مسئله اي روي شن هاي ساحل بود رفت
واز او پرسيد
اين پير مرد كه بود؟
علم پاسخ داد
زمان
عشق با تعجب پرسيد!
زمان؟
چرا اوبه من كمك كرد ؟
علم لبخند خرد مندانه اي زد وگفت :
زيرا تنها زمان قادر به درك عظمت عشق است...

 

بارلاها
تو به من عشق را اموختي
درد عشق ودواي او را درون من قرار دادي
راه ورسم عاشق شدن را هم با كمك عقل به من اموختي
من اگر امروز عاشقم يا راه ورسم عاشقي را ميدانم
همش از تو وخوبيه توست
خداوندا به من بياموز عشق را وطريقه عاشقي را
عشق من را انقدر بزرگش كن تا با ليلي ومجنون يا شيرين وفرهاد كند هم صدا
درد عشق شيرينه پس اي درد بيا كه من به انتظارم

ادمك اخر دنياست بخند*****ادمك مرگ همين جاست بخند
دستخطي كه تو را عاشق كرد****شوخي كاغذي ماست بخند
ادمك خل نشوي گريه كني****گل دنيا سراب است بخند
ان خدايي كه تو رو عاشق كرد*** بخدا مثل تو تنهاست بخند

درسكوت دادگاه سر نوشت***عشق بر ما حكم سنگيني نوشت***گفته شد دلداده ها از هم جدا ***واي بر اين حكم و اين قانون

كاش ميشد با صدايش مست شد***كاش ميشد با حضورش سبز شد***كاش ميشد در دلش غوغا بر ايخت***كاش ميشد با لب حسرت گريست***كاش ميشد همچو سياوش زار***كاش ميشد نغمه هايش راشنيد***كاش ميشد غرق خواهش ميشديم***كاش ميشد هق هق عاشق نشنيد***كاش ميشد...كاش

 

عشق يعني ساختن كلبه
عشق يعني ساختن كلبه اي كوچك در دنياي بزرگ
عشق يعني بيا تا باهم دور بشيم
عشق يعني بيرون از شهر اين ادما بمونيم
عشق يعني ستايش هم ديگر را كردن
زندگي اتشكده اي هست همواره پاور جا
گر بيفروزيش
شعله اش تا به بيكران پيداست
وگر نه خواموش است وخواموشي گناه ماست

قصه از اون جاي شروع شدكه...خيلي عصباني بود
گفت اگه دوست داري ثابت كن.
گفتم چه جوري.
تيغ را برداشت وگفت رگتو بزن.
گفتم مرگ وزندگي دست خوداست.
گفت پس دوستم نداري.
تيغو برداشتمو رگم را زدم.
وقتي داشتم تو اغوشش جون ميدادم.
اروم زير لب گفت
اگه دوستم داشتي تنهام نميذاشتي

 

.

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 45
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 11
  • بازدید ماه : 11
  • بازدید سال : 15
  • بازدید کلی : 1,208